تلنگرانه!!!
دست به دامن خدا که میشوم....
چیزی آهسته درون من به صدا میاید که ... نترس........!
از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست ....!
آقـای ِ شهـردار! دارنـد از بیـن می رونـد!
کاش همان کودکی بودم که حرفهایش را از نگاهش میتوان خواند
اما اکنون اگر فریاد هم بزنم کسی نمی شنود دلخوش کرده ام ، که سکوت کرده ام سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست دنیا راببین … بچه بودیم از آسمان باران می آمد، بزرگ شده ایم از چشمهایمان اشک می آید… بچه بودیم درد دل را با هزار ناله می گفتیم ، همه می فهمیدند … بزرگ شده ایم ، درد دل را به صد زبان می گوییم ، اما هیچ کسی نمی فهمد … یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ریحانه
نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی....
به حباب نگران لب یک رود قسم.... و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت..... غصه هم میگذرد..... آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...... لحظه ها عریانند.... به تن لحظه خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز......... یک شنبه 17 دی 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ریحانه
در جواب اونهایی که تا کمی بهشون فشار میاد از خدا شکایت میکنند : گنجشك به خدا گفت: لانه كوچكی داشتم آرامگاه خستگیم و سرپناه بی كسیم بود طوفان تو آن را از من گرفت كجای دنیای تو را گرفته بودم؟؟؟
شنبه 25 دی 1391برچسب:, :: :: نويسنده : ریحانه مولای من! ای كاش آن اوایل كه زبان گشودم، نزدیكانم مرا به گفتن یا مهدی وا میداشتند. ای كاش مهد كودكم، مهد، آشنایی با تو بود. كاشكی در كلاس اول دبستان، آموزگارم الفبای عشق تو را برایم هجی میكرد و نام زیبای تو را سر مشق دفترچة تكلیفم قرار میداد. آقای من! از كجا آغاز كنم؟ از خود بگویم یا از دیگران؟ از نسلهای گذشته بگویم یا از نسل امروز؟ از دوستان شكوه كنم یا از دشمنان؟ از آنانی بگویم كه خاطر شریف تو را میآزارند? ازآنها كه دستان پدرانه و مهربانت را خون ریز معرفی میكنند؟ از آنها كه چنان برق شمشیرت را به رخ میكشند كه حتی دوستانت را از ظهورت میترسانند؟ میخواهم به سوی تو برگردم....یقین دارم برگذشتههای پر از غفلتم، كریمانه چشم میپوشی؛ میدانم توبهام را قبول میكنی و با آغوش باز مرا میپذیری. من از تو گریزان بودم؛ اما تو هم چون پدری مهربان، دورادور مرا زیر نظر داشتی... العفو... العفو.... . (برگرفته از كتاب آشتی با امام عصر «هراتی»)
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |